- فارغ دل
- فارغ البال، آسوده خاطر، آسوده دل، فارغ الحال، با آسودگی خاطر
معنی فارغ دل - جستجوی لغت در جدول جو
- فارغ دل
- آسوده دل آسوده دل آسوده خاطر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آسوده دلی آسوده خاطری فراغ خاطر
آنکه آسوده و فارغ زندگی کند، برای مثال طمع دار سود و بترس از زیان / که بی بهره باشند فارغ زیان (سعدی۱ - ۱۰۶)
آسوده شدن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
سبکبار آسوده خاطر
بر آسودن، زاییدن فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
آسوده زی آنکه فارغ و آسوده زیست کند
پر دل بی باک، پر خور شکمباره
فراخ آستین، برای مثال به جود تو که از او حرص تنگ حوصله شد / فراخ دل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی - ۱۸)
سیاه دل قسی القلب
دل شکسته شکسته دل
جبان، ترسو، خائف، نازک دل
کنایه از غم، غصه، اندوه، اندیشۀ روزگار
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱) ، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)
سیاه دل، سخت دل، برای مثال زاغ دلان را نفس شوم ده / مغز غلیواژ و سر بوم ده (امیرخسرو - لغتنامه - زاغ دل)
کنایه از داغی که بر دل نشسته باشد، اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد، مصیبت بزرگ، مصیبت مرگ یکی از عزیزان